زن در میان کلدانیان، آشوریان، رومیان و یونانیان قدیم
امتهایی که تا کنون نام بردیم، امتهایی بودند که بیشتر آداب و رسوم شان بر اساس شرایط منطقهای و عادات موروثی و امثال آن بود، و ظاهراً به هیچ کتاب و قانونی متکی نبود. در این میان، امتهایی مانند کلدانیان و رومیان و یونانیان بودندکه تحت حاکمیت قانون و یا کتاب بودند.
اما کلده و آشور، که قوانین حامورابی (قدیمیترین قوانینی که تا کنون به دست آمده است.) در آن حکومت میکرد، به حکم آن قوانین، زن را تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم می دانستند. زن نه در اراده اش استقلال داشت و نه در عمل. و حتی اگر زن از شوهرش اطاعت نمیکرد و یا عملی را مستقلاً انجام میداد، مرد میتوانست او را از خانه بیرون کرده، و یا زنی دیگر بگیرد، و پس از آن حق داشت با او معامله یک برده را بکند، و اگر در تدبیر امور خانه، اشتباهی میکرد، مثلاً اسراف و یا ریخت و پاشی مینمود، شوهر میتوانست شکایتش را نزد قاضی ببرد، و اگر جرم او اثبات میشد، او را در آب غرق میکرد.
اما روم، که از قدیمی ترین ملت هایی است که قوانین مدنی وضع کرده است، ا ولین باری که قانون وضع کرد، حدود چهارصد سال قبل از میلاد بود، که به تدریج درصدد تکمیل آن برآمد. این قانون، نوعی استقلال به خانه می داد،که در آن دستورات سرپرست خانه وااجب الاجرا است. این سرپرست یا شوهر است ویا پدر فرزندن که نوعی سرپرستی نسبت به اهل خانه دارد. اهل خانه باید او را اطاعت کنند؛ همین طور که خود او در کودکی پدران گذشته خود را که قبل از او خانواده تأسیس کردند، اطاعت میکرد. این سرپرست، صاحب اختیار بود، و تصمیم او در تمامی آنچه که میخواست و به آن دستور میداد، نسبت به اهل خانه یعنی زنان و فرزندان، نافذ و معتبر باید بدون چون و چرا اطاعت میشد، و کسی نبود که با وی مخالفت کند.
زنان خانه، یعنی همسر و دختر و خواهر، وضع بدتری نسبت به مردان و حتی پسران داشتند. با این که مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولی زنان اصولاً جزء جامعه به حساب نمیآمدند. در نتیجه، به شکایت آنها گوش داده نمیشد. هیچ معاملهای از ایشان معتبر و نافذ نبود. مداخله در امور اجتماعی، به هیچ وجه از آنان پذیرفته نبود. ولی مردان خانه، یعنی اولاد ذکور و برادران سرپرست و حتی پسرخواندهها- که در آن روزها پسر خواندگی در رومیان و یونانیان و ایرانیان و اعراب معمول بود- میتوانستند با اجازه سرپرست مستقل شوند، و همه امور زندگی خود را اداره کنند.
زنان در روم قدیم جزء اعضای اصلی خانه و خانواده نبودند. خانواده را تنها مردان تشکیل میدادند. زنان تابع خانواده بودند. در نتیجه قرابت اجتماعی رسمی که در توراث و امثال آن مؤثر بود، مختص به مردان بود، اما زنان نه در بین خود و نه در بین خود و مردان، حتی بین زن و شوهر، خویشاوندی نداشتند. بین پسر با مادرش و بین خواهر و برادرش و بین دختر و پدرش، ارتباط خویشاوندی که باعث توارث شود، نبود.
آری، تنها قرابت طبیعی- که باعث پیوند زن و مرد به هم و تولد فرزندی از آن دومی شد- وجود داشت، و بسا میشدکه همین نبود قرابت رسمی، مجوز آن میشد که با محارم یکدیگر ازدوج کنند، و سرپرست خانه، که ولیّ همه دختران و زنان بود، با دختر خود ازدواج کند؛ چون ولیّ دختر و سرپرست او بود ،صاحب همه رقم ختیار بود.
کوتاه سخن این که، وجود زن در نظر رومیان در جامعه [مدنی یا خانوده] وجود طفیلی، و زندگیش تابع زندگی مردان بود. زمام زندگی به دست سرپرست خانه بود،که یا پدر بود- اگر پدری درخانه بود- و یا همسر بود- اگر در خانه کسی به نام همسر بود- و یا مردی دیگر غیر آن دو، و یا به دیگران میبخشید، و یا برای کام گیری به دیگران قرض میداد، و چه بسا به جای حقی که باید بپردازد – مثالاً قرض یا مالیات- خواهر یا دخترش را در اختیار صاحب حق میگذاشت، و چه بسا او را با کتک و حتی کشتن مجازات میکرد. تدبیر مال زنان نیز به دست مردان بود؛ هر چند که آن مال مهریهای باشد که با ازدواج به دست آورده، و یا با اذن ولی خودکسب کرده باشد. زن، ارث نداشت از آن محروم بود، و اختیار ازدواج کردن دختر و زن به دست پدر و یا یکی از بزرگان قوم خود بود. طلاق هم که به دست شوهر بود. آری، این بود وضع زن در روم.
اما دریونان، وضع زن در آنجا و اصولاً وضع به وجود آمدن خانواده و سرپرستی خانواده، شبیه روم بود. یعنی قوام و رکن جامعه مدنی و همچنین خانواده نزد آنان، مردان بودند، و زنان طفیلی مردان به حساب میآمدند. به همین جهت زن در تصمیمگیری و رفتار خود استقلال نداشت. بلکه تحت سرپرستی مرد بود.
لیکن همه این ملتها، قوانین خود را، نقض کردند. برای این که طفیلی بودن زن را تنها در منافعشان میدانستند و حکم میکردند اگر زنان کار نیکی میکردند، پاداش آنان به کیسه سرپرست آنها می رفت، اما اگر کار بدی میکردند، خودشان تنبیه و شکنجه میشدند. زن در صورتی که مرتکب خطا میشد، تنبیه میگردید. اما برای کارش، پاداشی داده نمیشد. و حال و وضعش مراعات نمیگردید، مگر به عنوان موجود ضمنی و طفیلی و تحت سرپرستی مرد.
این خود به عینه یکی از شواهدی است که دلالت میکند بر این که در تمامی این قوانین، زن در این دیدگاه، موجودی است ضعیف و جزیی است از جامعه؛ اما جزیی ناتوان و نیازمند به قیّم. با این دید، به او نگاه کردهاند که موجودی است مضر، و مانند میکروبی است که طبیعت جامعه را تباه میکند، و به سلامتی آن آسیب میزند. چیزی که هست، میدیدند جامعه به این موجود مضر نیاز حیاتی و ضروری دارد؛ زیرا اگر زن نباشد، نسل بشر باقی نمیماند و لذا میگفتند: چارهای نیست جز این که به جایگاه وی توجه کنیم و ثقل کار او را به عهده بگیریم.
اگر جرم و جنایتی مرتکب شد، باید خودش کیفر آن را بچشد، و اگر کار نیکی کرد و سودی رساند، مردان از آن بهرهمند شوند. برای در امان ماندن از شرّش، نباید هیچگاه آزادش گذاشت،که هرکاری خواست بکند، مانند دشمن نیرومندی باشد که در جنگ شکست خورده و اسیر شده است. مادامی که زنده است باید زیر دست باشد، اگر کار بدی کرد کیفر میشود، و اگر کار نیکی کرد، تشکر و تقدیر از او لازم نیست.
آنچه شنیدهاید که قوام جامعه به وجود مردان است، همان باعث شد که معتقد شوند، فرزند حقیقی انسان، پسران او میباشند، و بقای نسل به بقای پسران است، و همین اعتقاد منشأ پیدایش عمل تبنی (فرزندگیری) گردید. یعنی باعث شد که اشخاص بیپسر، پسری را فرزند خود بخوانند و به خود ملحق کنند، و تمامی آثار فرزند واقعی را در مورد او هم معمول بدارند. برای این که میگفتند خانهای که در آن فرزند پسر نیست، محکوم به ویرانی و نسل صاحب خانه، محکوم به انقراض است. از این رو ناچار میشدند پسر بچههای دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خود نسلشان منقرض نشود. با این که میدانستند این فرزند خوانده، فرزند دیگران و از نسل دیگران است، او را فرزند خود به حساب میآوردند، و به او ارث میدادند و از او ارث میبردند، و تمامی آثار فرزند صلبی را در مورد او مترتب و جاری میکردند.
و قتی مردی از این اقوام، یقین میکرد که عقیم است و هرگز بچهدار نمیشود، دست به دامن یکی از نزدیکان خود، از قبیل برادر و برادرزاده میشد، و او را به بستر همسر خود میبرد تا با او همبستر شود، و از آن فرزندی حاصل شود، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و دودمانش باقی بماند.
مسأله ازدواج و طلاق نیز در یونان و روم نزدیک به هم بود. در هر دو قوم، چند همسری روا بود. اگر زن از یکی بیشتر میشد، یکی از آنها، زن رسمی و بقیه غیر رسمی بود.
(علامه طباطبایی، زن در قرآن، ص۳۱)